مامانم مینشیند و با دقت آکادمی نگاه میکند، تبلیغاتش را هم میبیند. آهنگهای قدیمی که میخوانند با یک جور شور و شوقی که سعی میکند مخفیاش کند (خوب هم این کار را میکند) اسم خوانندهی اصلی را بلند به هم اعلام میکند. آهنگهای جدیدتر را میپرسد:«شادمهر عقیلیه؟» از یک سالی به بعد همهی خوانندههای جوان برایش شدهاند شادمهر عقیلی. از بین بازیگران به نظر خودش بسیار جوان و جدید هم فقط جانی دپ را میشناسد و نیکول کیدمن را. بابام اما از چارلز برانسون جلوتر نیامده است، خیلی وقتها که نشسته و همین طور پشت سر هم شبکه عوض میکند، اگر یک وقتی برسد به تصویر چارلز برانسون، یکهو از جایش میپرد و بلند میگوید: «ئه، چارلز برانسون» اصلن هم تلاش نمیکند شور و شوقش را مخفی کند. دور و ورش را نگاه میکند و همیشه هم تعجب میکند از اینکه برای ما آن قدرها هم چیز هیجانانگیزی نیست. بعد هم دیگر شبکه را عوض نمیکند، حتی اگر وسطهای فیلم باشد و حوصله فیلم دیدن نداشته باشد و چیز زیادی هم دستگیرش نشود، عوضش نمیکند.
چند روز پیش در جمعی از بچههای حدودن 6 سال از خودم کوچکتر بودم و ازشان پرسیدم: «دیگرانو که دیدین؟» یکیشان پرسید: «جدیده؟» منم جواب دادم: «آره، 2001 باشه فک کنم» متفق القول گفتند: «پس قدیمیه».
+ نوشته شده در سه شنبه دهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 19:33 توسط الهه